• وبلاگ : دريا و من
  • يادداشت : نوشتن يا ننوشتن...؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 11 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام.

    حسّ قشنگي بود از «نوشتن»...

    قلمتونو تحسين ميکنم.

    ////

    ما سياسي و غير سياسي و متنوّع ، زياد مينويسيم.

    اگر دوست داشتيد، يه نگاهي به برچسب‌ها و پيوندهاي روزان? وبلاگ ما و آرشيو قبلي بکنيد..

    خوشحال ميشم.

    [گل]

    سلام
    بعضي اوقات که از موضوعي خيلي شاد يا خيلي متاثر بشم تنها راه نجاتم نوشتنه
    اگه اون موقع ننويسم مريض ميشم
    بايذ حرفمو به يکي بگم وگرنه يا توي دلم درخت ميشه و شاخه هاش از گوشم ميزنه بيرون
    يا انقدر قلبمو فشار ميده که ميفتم تو رختخواب
    نوشتن بهترين راه براي تخليه هيجاناتمه
    مخصوصا نوشتن براي يک دوست همفکر مثل شما
    سلام.
    خيلي خوشحالم از آشنايي با نويسنده اي چون شما که "نوشتن" رو بقول قيصر ، قاعده ي زندگيش ميدونه.
    بيصبرانه منتظر داستانها و رمانهاتون هستم و مرتب بهتون سر ميزنم چون احوال شما موقع نوشتن خيلي خيلي شبيه حالاتيه که قبل ، بعد و موقع نوشتن به من دست ميده.
    خواهش ميکنم اين حس و حال رو هميشه حفظ کن و نذار تحت تأثير عوامل متعدد و مختلفي که در اطراف همه ي ما وجود داره ، به مرور کمرنگ بشه. بايد در مقابل عکس العملها و واکنشهاي متفاوتي که بعدها در مورد نوشته هات خواهي ديد و خواهي خواند ، بسيار صبور و مقاوم باشي مثل يک کوه.

    + www.royayerahae.loxblog.com 
    www.royayerahae.loxblog.com
    سلام
    کتاب که هيچوقت دنبالش نرفتم. راستش فکر نميکنم شعرام ارزش چاپ داشته باشن ... نميدونم يه سري هاش مال گذشته اس
    مال وقتايي که يه حس هاي ديگه اي داشتم که الان ديگه ندارم
    ديگه تو فکر چاپشون نيستم چون خيلي کم شعر ميگم. شايد سالي يکي دو تا!
    حتي ديگه نوشتن آرومم نميکنه ... من نوشته هامو توي قلبم دفن ميکنم
    + مهرداد نصرتي 
    من موقع نوشتن حس مي کنم همه کائنات ساکت شدن و دارن گوش مي کنن چي مي گم
    تبريک که پرکاريد!
    منم يه زماني تقريبا هر شب دست به قلم مي شدم، اما ذره ذره کم شد
    کم و کم تر،...
    نمي گم مشغله هام زياده و وقت نمي کنم، نه، وقت مي کنم اما ذهنم زيادي مشغوله به چيزهاي زيادي درآن واحد فکر مي کنم، استرس، فکر و خيال و دغدغه و هزار تا چيز ديگه،...
    به نظرم نوشتن يه جور درمانه(البته واسه بعضيا)
    ميشه اسمشو گذاشت رايتوتراپي مثلا!!!
    هروقت حالم بد باشه مي ريزمش روي کاغذ(البته قديما)
    ولي از بي هدف نوشتن واسه درمان نوشتن بدم مياد، دلم مي خواد هرچيزي که مي نويسم هدف داشته باشه، يه هدف والا.
    موفق باشيد
    سلام
    سخته خواهر بزرگ باشي و بيماري خواهر کوچکتو ببيني
    سختتر اينه که کاري از دستت براش برنياد
    ميخوام تموم سعيمو کنم تا جون خواهرمو خيلي هاي ديگه رو نجات بدم
    به پشتوانه شما دوستان ميخوام انقدر بگم انقدر فرياد بزنم تا گوش مردم صداي اين مريضا رو بشنوه
    و با عضويت در بانک مغز استخوان به خيلي مريضها سلامت بخشيده بشه
    دست کمک به طرفتون دراز ميکنم که تو اين روزهاي عزيز تا ميتونين اطلاع رساني کنيد تا به جاي اهداي اعضامون پس از مرگ در زنده بودنمون هم مثمر ثمر باشيم

    توي آلمان بانک سلول بنيادي مغز و استخوان اون کشور بيش از 30 ميليون عضو داره

    يعني اگه کسي سرطان بگيره احتمال مداواش خيلي بالاست

    اما توي ايران نزديک به 20 هزار عضو از 70 ميليون بيشتر نداره.

    توي اين همه شادي و صفا و اين داستانا خيليا منتظرن که شما فرشته ي نجاتشون بشيد.

    سرطان قابل درمانه با کمک تک تک شما

    مي پرسيد چطور؟

    نه عضوي از بدن شما بر ميدارن نه هيچي

    فقط يه کم از بزاق دهانتون يا يه کم از خونتون بر ميدارن

    و هر موقع کسي با سازگار با خون شما پيدا شد

    يه کم از شما خون مي گيرن و پلاکت هاشو ميزنن به طرف دوم

    به نظرتون خيلي کار سختيه؟؟؟!

    بيمارستان شريعتي تهران از ساعت 9 صبح تا 12

    اين کار رو توي طبقه دوم اورژانس انجام ميده.

    مي تونيد به بيمارستان تماس بگيريد و اطلاعات بيشتر رو ازشون بگيريد.

    شايد شما فرشته نجات يک انسان باشيد....



    ((اين قدر اطلاع رساني کنيد تا اين 10هزارتا به ميليون ها عضو برسه.خواهشا))

    هرکسي تو هر شهري مي تونه

    با مراجعه به سازمان هاي انتقال خون اطلاعات شهر خودش رو بگيره

    سلام بر شما

    من هم تشخيص مي دهم بنويسم و بنويسيد. هر طور که شد، بهتر است از آنکه يک جا بنشيني و هي کلنجار بروي. يک روز خودت مي فهمي که بايد چه بنويسي و چه ننويسي، چگونه و چرا نوشتن را ادامه بدهي يا ندهي.

    اما به قولي، نويسنده آن نيست که مي نويسد. نويسنده آن است که نمي تواند ننويسد.

    دوست دارم با نوشته هاي شما بيشتر آشنا شوم و برايتان آرزوي موفقيت مي کنم.

    سلام
    حقا که نويسنده ايد
    بسيار زيبا توصيف کرده ايد با جزئيات
    تا حدودي تجربه کرده ام اين حال را
    الان 8 سال است دارم مي نويسم
    بارها تصميم گرفته ام ديگر ننويسم
    نشده ... نتوانسته ام