• وبلاگ : دريا و من
  • يادداشت : چشم بينا و گوش شنوا
  • نظرات : 5 خصوصي ، 8 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام همبگلاي!
    تا حالا دقت کردي
    بعضي وبلاگها رو که ميخوني
    بدجوري به دلت ميشينن؟!
    به جز مسائل ظاهري(مثل قالب و عکس و اينا)
    به نظر شما چه دلايلي ميتونه يه وبلاگ رو موندگار کنه!؟
    متن کوتاهي در اين زمينه نوشتم و شما رو به خوندنش و اظهار نظرتون دعوت ميکنمگل تقديم شما 
    http://sardabir.parsiblog.com/Posts/2/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%aa+%d8%a8%d8%a7%d8%b4+%d9%84%d8%b7%d9%81%d8%a7!/
    راستي مطلب قبلي رو هم يه نگاهي روش بنداز
     http://sardabir.parsiblog.com/Posts/1/%da%a9%d9%84%d9%86%da%af%d9%85+%da%a9%d8%ac%d8%a7%d8%b3%d8%9f/

    سلام

    منظورم از زيست دقيقا همان زندگي است. زندگي فردي. يعني دقيقه به دقيقه در اين دنيا بودن. جاي فکر زيادي دارد. و ارزشش را هم دارد. تقريبا به همين پستتان هم مربوط مي شود. نگاه کردن متفاوت يک شخص به اطرافش براي او نوعي زيست هنري ايجاد مي کند.

    يا شايد معمولي نبودن. خودت بودن. نگاه نافذي داشتن. مثل ديگران نبودن. ويژه به قضايا نگريستن. و ...

    البت که زيست هنري بحث زيادي دارد. و به گمانم براي هر هنرمند نياز است که به اين درجه برسد که زيستي هنري داشته باشد.



    سلام

    ممنون که بهم سر مي زنيد.

    دقيقا درست فرموده ايد. هنرمند آنچه را مي بيند که ديگران نگاه کرده اند و نديده اند. و من هم عاشق موراکامي ام. اگر کتاب وقتي از دو حرف مي زنم از چي حرف مي زنمش را نخوانده ايد، توصيه به خواندنش مي کنم.

    براي شما و رمانتان هم بهترينها را آرزو مي کنم. منتظر انتشار و خواندن و نقد کردنش هستم.

    در ضمن يک سئوال: تا به حال به زيست هنري فکر کرده ايد؟

    با اين قلم شيوايي که شما داري مطمئنم رمان زيبايي ميشه. راستش من رمان خون هستم شدييييد اما متاسفانه در بعد از دوران دبيرستان خوندن رمانهاي سطحي از م مودب و رحيمي و خيلي هاي ديگه، خيلي از رمانهاي ايراني زده شدم . البته رمانهاي ايراني خوب هم زياد خوندم اما مدتيه فقط رمان خارجي ميخونم و اگه رمان ايراني اي رو بشنوم خوب هست حتما سراغش ميرم.
    اميدوارم به زودي رمان شما رو هم بخونم. مطمعنم رمان خيلي خوبي ميشه
    پاسخ

    سلام.اين نظر که قلمم خوب باشد نظر لطف توست عزيزم اما اگر هم باشد متاسفانه يک رمان خوب فقط احتياج به قلم شيوا ندارد.پس زياد مطمئن نباش(چشمک).خودم هم تا چند سال پيش اصلا رمان ايراني نمي خواندم.
    + مهرداد نصرتي 
    سلام
    موراکامي رو با کافکا در ساحل شناختم و با گربه هاي آدمخوار داشتم ازش نااميد مي شدم که رسيدم به داستان اون زن و شوهري که مي رفتن تو يه رستوران ارزون قيمت تو مالزي يا تايلند(يادم نمي آد) و چي و چي مي خوردن و بعد چند روز مي فهميدن کرم داشته اون غذاها.فوق العاده س.اين از اين.درباره چشم و گوش بينا هم من چشام نه اما گوشام خوب مي شنوه.چشام تقريبا تعطيل تعطيله بس که بي تفاوت مي بينه همه چيزو.اين هم از اين.تا بعد.
    پاسخ

    سلام.خودم داستان هاي کوتاه موراکامي رو بيشتر دوست دارم تا رمان ها و راستش در رمان هايش هم دنبال زيباييهاي داستان کوتاهش مي گردم.پيشنهاد مي کنم "از دو که حرف مي زنم از چه حرف مي زنم"را حتما بخوانيد.
    سلام
    ممنونم که خبر داديد تا بيام و نوشته هاي هميشه زنده ي تان را بخونم.
    در سطر اول از اين دستنوشته ، جمله ي "چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم" رو داخل گيومه قرار بديد تا نام درس از ساختار املايي و دستوري سطر شما تفکيک بشه.
    با نيمي از اين نکته ي شما موافقم : "بله خواننده بايد آنچه ما خلق کرده ايم تصور کند نه آنچه خودش مي خواهد! ". زيرا نويسنده بايد به قوه ي تخيل خواننده اين اجازه ، فرصت و قدرت رو بده که هم اونچه رو که نگارنده خلق کرده تصور کنه و هم اونچه رو که مؤلف نتوانسته در تأليف خود بيشتر از اين کشف کنه ؛ ببينه ، تصور کنه و خلق کنه. بعضي وقتا خواننده بدليل هرمنوتيکي که در بعضي نوشته ها وجود داره به تصاوير و مفاهيمي پي ميبره که حتي ذهن خود نويسنده دربردارنده ي اون تصاوير و مفاهيم در نوشته هاش نبوده و حتي قصد بازتاب اونا رو نداشته. و اين قدرت و اعجاز کلمات رو در ذهني که پاک و بي غل و غش باشه، ميرسونه.
    خيلي لذت بردم. منم دلم براي شخصيتهاي رمانتون که داره بيشتر شکل ميگيره تنگ شده و صبر ميکنم تا کامل بشن.

    پاسخ

    سلام..ممنون از نظر سازنده تان.جمله ي اول اصلاح شد .راجع به تخيل همچنان نظرم همان است.ظاهر داستان و شخصيت ها و حتي اعمالشان چيزهايي هستند که نويسنده راجع به آنها تصميم مي گيرد اما درک کارهاي شخصيت ها يا درک متفاوت رويدادها يا حتي برداشتي که در نهايت خواننده از داستان خواهد داشت به تحليل و تخيل خواننده مربوط است که حتي ممکن است چيزي وراي آنچه واقعا نويسنده نوشته است به دست بياورد.اين طور نيست؟
    سلام قصه گوي عزيز
    من اشتياق زيادي دارم که مريد شما بشم
    مطالبي که ميذاريد همون چيزيه که روح تشنه ام طالبشه
    و با همه وجود درک ميکنم
    ميخوام و آرزومه بنويسم
    ولي خيلي سرم شلوغه
    نميتونم تمرکز کنم روي مدام نوشتن
    ميخوام بدونم اگه حتي همين مشغوليتها رو بنويسم ممکنه به داستاني منتهي بشه
    داستاني که هدفش مشخصه درونمايه هم داره ولي به طرز عجيبي از اين شاخه به اون شاخه ميپره
    خيلي دوست دارم بتونم کتابي بنويسم که از نشون دادنش به بقيه نترسم
    کار دم دستي نباشه و نوشته من باشه
    ميخوام خودمو در نوشته هام حفظ کنم
    شايد خودخواهيه ولي ميخوام صداي من در نوشته هام به گوش برسه
    که تنها به همين صورت متفاوت ميشه
    پاسخ

    سلام دوست من...مريد چيه؟؟؟نترس عزيزم حتما بنويس...داستان همان دلمشغوليهاي نويسنده است که گاهي لباس مبدل پوشيده...دل مشغوليهايت را بدون ترس بنويس چون مي تواني بعدا اصلاحش کني اما موقع نوشتن فقط بنويس...بعدها مي تواني بارها و بارها بازنويسي اش کني تا همان شود که مي خواهي و نه تنها از نشان دادنش نترسي که به آن افتخار هم کني.خودم اولين خواننده اش خواهم شد(لبخند)