گفت:
دريا شدهست خواهر و منهم برادرششاعرتر از هميشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلي نيمه آمدمتا با شما قشنگ شود نيم ديگرش
ميخواهم اعتراف کنم، هر غزل که ماباهم سرودهايم جهان کرده از برش
خواهر زمان، زمان برادرکشيست بازشايد به گوشها نرسد بيت آخرشبا خود ببر مرا که نپوسد در اين سکونشعري که دوست داشتي از خود رهاترش
دريا سکوت کرده و من حرف ميزنمحس ميکنم که راه نبردم به باورش
دريا منم! هماو که به تعداد موجهاتبا هر غروب خورده بر اين صخرهها سرش
هم او که دل زدهست به اعماق و کوسههاخون ميخورند از رگ در خون شناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيستخرچنگها مخواه بريسند پيکرش
دريا سکوت کرده و من بغض کردهامبغض برادرانهاي از قهر خواهرش
سلام دوست خوبم. حقيقتا شرمنده ام از تأخيرم در پاسخگويي. در اين سه روز ، اينترنت ما قطع شده بود. از طرفي ديگه ، فقط دو هفته تا شروع امتحانات اين ترم باقي مونده و نميتونم فعلا مطلبي در وب خودم هم بنويسم. از اينکه اين دو موضوع باعث شد که نتونم در اين سه روز به نوشته هاي تو و دوستان سر بزنم واقعا عذر ميخوام. ميدونم که نميري. يعني نميتوني که بري. يعني نميذاريم که بري.از دوست خوبم پرنيان(سطري به يادگار) ممنونم که بهت سر زده. در اين سه روز واقعا ديدم که داره برات مي نويسه.
سلام
حتما به شما سر مي زنم. گرچه شايد گاهي وقت اجازه ندهد و دير شود.
احساس پاک شما که شعر بهمني عزيز را تکميل کرده بود، مرا به صداقت در گفتار و حس واقعي در نوشتن و خلق کردن برد. نه آن مصنوعي که مي خوهيم با آن نثرمان و داستانمان را جلو ببريم.
اين صداقت و احساس پاک را ارزان از دست ندهيد و در جاي جاي رمانتان خوب از آن استفاده کنيد. البته حواستان باشد که به سمت دلنوشته و متن احساسي نرود.
منتظر خواندن رمان شما هستم.
سربلند باشيد