• وبلاگ : دريا و من
  • يادداشت : اين کاربر هيچ دوستي ندارد؟!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    گفت:

    دريا شده‌ست خواهر و من‌هم برادرش
    شاعرتر از هميشه نشستم برابرش

    خواهر سلام! با غزلي نيمه ‌آمدم
    تا با شما قشنگ شود نيم ديگرش

    مي‌خواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما
    باهم سروده‌ايم جهان کرده از برش

    خواهر زمان، زمان برادرکشي‌ست باز‌
    شايد به گوش‌ها نرسد بيت آخرش

    با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون
    شعري که دوست داشتي از خود رهاترش

    دريا سکوت کرده و من حرف مي‌زنم
    حس مي‌کنم که راه نبردم به باورش

    دريا منم! هم‌او که به تعداد موج‌هات
    با هر غروب خورده بر اين صخره‌ها سرش

    هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها
    خون مي‌خورند از رگ در خون شناورش

    خواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيست
    خرچنگ‌ها مخواه بريسند پيکرش

    دريا سکوت کرده و من بغض کرده‌ام
    بغض برادرانه‌اي از قهر خواهرش