به نام خدا
نویسنده ها می گویند موقع نوشتن باید جای آرامی داشته باشی ،چیزی حواست را پرت نکند .موبایل خاموش باشد و حتی وقت برای تراشیدن مداد هم صرف نکنی.واقعا همینطور است.وقت نوشتن انگار موجی روی سرت سرازیر می شود.طوری که برای لحظاتی از جهان بیرون فاصله می گیری.درون این موج غوطه ور می شوی و تقلا می کنی برای زنده ماندن.این حس گذراست.این موج می آید و می رود و تو فقط همان لحظه ای که در آن شناوری فرصت نوشتن داری.گاهی بایک جابجایی سر می بینی موج از سرت گذشت و تو چیزی ننوشتی.
خودم که احساس می کنم بسیار بسیار از این موج ها را از دست داده ام.انگار کن که هر چند وقت به چند وقت غذای خوشمزه ای برایت بیاورند و تو عدل موقع غذاخوردن حواست به چیز دیگری پرت شود و ناگهان ببینی سفره را جمع کرده اند.درست است که باز چند وقت بعد سفره پهن می شود اما غذای سفره ی دوم با اولی خیلی فرق می کند و تازه این سفره اندازیها تا ابد که ادامه ندارد.چند بار که بیاورند و تو توجه نکنی، دیگر از این بذل و بخششها خبری نخواهد بود.حالا تو هی گرسنگی بکش و در بدر دنبال غذا بگرد.
نوشتن های پراکنده هم چنگی به دل نمی زند.مثل این است که پای این سفره ی رنگین و سنگین نشسته باشی ،هزار جور غذای جور واجور جلوی چشمت باشد و تو فقط خودت را مشغول خوردن سالاد شیرازی بکنی..آنقدر سرت گرم همین سالاد شود که سفره جمع شود.
مهم است که همیشه آماده باشی.حواست باشد چیزی از کفت نرود.
کرول وایتلی و چارلی شولمن در کتاب همه چیز درباره ی نویسندگی خلاق می گویند:
عادت کنید با دفترچه یادداشت این طرف و آن طرف بروید....آماده باشید هر گاه که در حالت نا امیدی یا در حال ماموریت هستید و یا در بزرگراه به سمت محل کارتان می رویدو ناگهان کلمه ی مناسبی به ذهنتان می رسد،آن را یادداشت کنید.
دوستان و خانواده تان ممکن است فکر کنند کمی دیوانه شده اید اما:
فکر ها و راهکارهای بزرگِ نوشتن به همین شکل ظاهر و به سرعت هم نا پدید می شوند.
پ. ن- بعضی وقت ها نوشتن خودش دوای درد است.این که چه بنویسی و از که بنویسی و به کجا برسی مهم نیست.مهم این است که بنویسی.وقت هایی که دست و دلم می لرزد برای نوشتن و قلبم نا آرام می شود و سرگردان می شوم و می بینم هیچ چیز جز نوشتن آرامم نمی کند خیالم راحت می شود که نوشتن در سرنوشت من است و من "باید"بنویسم.